رمان موبایل




///نکات سطح مبتدی _ مدرسان گیل / ترم تابستان /جلسه دوم پنج شنبه ششم ، تیرماه، 98 سال/1398/04/06 سالن حاتم/ میرزاکوچک خان جنگلی ، سالن همایش ، موسسه ی تفریحی شهید طالبی _رشت ، امین الضرب ، بعد از اموزش و پرورش ناحیه دوم . پیرامون فن نویسندگی . مجری و برگزارکننده ی جلسات خانم یوسفیان ، ریاست مرکز پیش دانشگاهی خدیجه کبری 

مدرس جلسه: شهروز براری صیقلانی 


۱- هنرآموزان گرامی با درود و احترام ، در توصیف برای نویسندگی ، باید تصویرسازی کرد، خود را نباید نشان بدیم ، پیام را باید در موقعیت و قصه و شخصیت‌پردازی گفت، نه با بی‌تفاوتی نسبت به جزئیات اونها 

۲- ما در توصیف باید شهود و علم حضوری برای مخاطب ‌ایجاد کنیم نه اینکه فقط اطلاعات بدیم تا خودش چیزی سر هم کنه و بفهمه.

سوال از استاد (اجازه اقا علم حضوری و شنود براش ایجاد کنیم یانی چه؟ )  

__ { یعنی اصول خاصی رو بکار ببریم تا تصویرسازی کنیم و فضای ذهنی انتزاعی ایجاد کنیم. } 

۳- تحلیل‌ها باید از نوشته حذف بشه . طوری باید توصیف و تصویر کرد تا خواننده خود به علت‌ها پی ببرد.

(پرسش از استاد/_ اقای استاد لوطفن بیشتر توضیح بدید ) 

{یعنی خودمون در متن داستان نتیجه گیری های شخصی خودمون رو بیان نکنیم و ننویسیم ک چون خانم ایکس دارای فرزند نمیشه ، دچار خلاء شده ک اون نیازش برای حمایت و حفاظت از بچه ای ک نداره را با نگهداری از چندین گربه و حیوان خانگی پر میکنه ، بلکه با چیدمان واژگانمون کاری کنیم مخاطب خودش به این نتیجه برسه)

۴- چون حس مجموعه در هر جزئی از آن وجود داره ، چه بسا توصیف دقیق اجزاء کل مجموعه را از توصیف بی‌نیاز می‌کنه

۵- هنرآموزان محترم هر چه کمتر توضیح بدهید و بیشتر تصویر بسازی به شخصیت خواننده احترام گذاشته‌ای و این باعث جذاب‌شدن اثر می‌شه، هم‌چنین اگر خروج از مطلب را به شرط اینکه ادامه‌اش معلوم باشد باز بگذاری.

۶- اضافات یا نواقص زبانی دلالت مطلب، به عمق یا ضعف نگاه باز

می‌گرده ، اگر حس کامل باشه ، در لفظ ظاهر می‌شه. 

۷- وقتی وارد محیطی می‌شید، نمی‌تونید بگید : رنگ و شکل محیط روی شما تاثیری نگذاشته، گرچه هیچ ربطی به سوژه نداره برای انتقال حس باید آنها را خوب توصیف کنیدش 

8- توصیف درعین متنوع بودن نباید ازهم‌گسیخته باشد.

،( یعنی چی استاد؟ ) 

پاسخ} لطفا ابتدا کسب اجازه کنید و بعد حرف بزنید ، و توضیحات بیشتر رو ب وقتش میگم } 

۹- شما باید طوری تصویرسازی کنید تا خواننده تجربه یک روزه را در ده دقیقه به دست بیاره. . 

۱۰- سعی کنید واقعیت عریان را نشان بدید ، اظهار فضل نکنید.

سوال/اجازه_

بفرمایید

_اینی ک فرمودید یانی چه؟

•یعنی فرض کنید یه ابزار مثل لنز دوربین هستید ک وظیفه تون توصیف و انتقال صحیح حوادث و جریانات هست مثلا در فقر ، جنگ ، بحران ، بلایای طبیعی ، چون ادما برای زنده موندن بشکل واقعی تلاش می‌کنن ، سبب ایجاد فضای واقعی و مناسب برای روایت کردن میشه . توی رشت و گیلان همه کاغذی شدن ، اهل مانور و رمانتیک هستن . تحلیل‌ها و توصیف‌های ما منطبق بر واقعیت نیست، کلیشه‌ای شده.

۱۱- گفت‌وگو یا موسیقی خوب، آن است که به یاد نماند و شنیده نشود.

۱۲- طوری باید یک موضوع را توصیف کنید تا برای مخاطب تصویر شود و آن را تجربه کند، بیشتر فیلمبردار باشید تا گزارش‌گر در توصیف رابطه هم باید وصف صورت بگیرد، نه اینکه با مثال یا تمثیل سعس در نشان دادن داشته باشید 

الحمدالله سوالی ندارید که!؟

۱۳- محوریت در نوشته با حس است که باید از واقعیت حکایت کند. برای تولید معنا اتکا به اطلاعات کافی نیست

۱۴- دفترچه خاطرات شیوه‌ای برای روایت از واقعیت است درعین لفظ، قلم سخن بگوید.

۱۵- وقتی نوشته شما اصل نباشد ممکن است متن خوبی درآید ولی دیگر پیشرفت نمی‌کنید.

۱۶- از ویژگی‌های نزدیکی به واقعیت این است که همه چیز سر جای خودش است و قابل حذف نیست. هماهنگی با محیط و افراد دارد بر خلاف مکالمه‌های تلویزیونی.

۱۷- اشیاء جزئی از معنا و حس‌سازها هستند و با اتفاقات اطراف پیوستگی دارند، باید جزئیات را دید. واقعیت اجتماعی برای کسی دقیق می‌شود که تجربه داشته باشد.

۱۸- آن‌چه از سرگرم بودن در این سنین می‌نویسیم نه براساس تجارب واقعی که خطی‌کردن تایپی‌هاست.

۱۹- دریافت برای مشاهده از طریق حواس است، ولی برای هر کس یک چیزی مهم است. 

۲۰- حذف در مشاهده خودآگاه یا ناخودآگاه صورت می‌گیرد. نویسنده لااقل در بیان باید آن را خودآگاه جلوه دهد.

21- حذف در مشاهده خودآگاه یا ناخودآگاه صورت می‌گیرد. نویسنده لااقل در بیان باید آن را خودآگاه جلوه دهد.

۲۱- وقتی نگاه در مشاهده منقح شد، زبان و کلمات و جملات زائد هم پاک می‌شود.

۲۲- انتخاب صحیح زاویه دید و اجزاء، حس را خوب منتقل می‌کند.

۲۳- باید مثل بیهقی نرم نگاه کرد و زیبا.

۲۴- کلمات زائد در متن نشان‌دهنده وجود زوائد در نگاه ماست. باید بتوانیم با نگاهی قاطع عکس بگیریم تا خود مخاطب بفهمد.

۲۵- آدم‌ها وموقعیت‌ها را نوع دیدن نویسنده می‌سازد.

۲۶- اشتراکات انسانی تیپ و امتیازات آنها «شخصیت» را می سازند. شخصیت‌پردازی یعنی کشف و بیان این امتیازات. خیلی از اثار هنری تیپ را تعیین می کنند و لذا پخته نیستند.

۲۷- ارزش شخصیت پردازی به پرداختن ارزش‌ها درمقام تحقق خارجی است و الا پیام غیرمستقیم فیلم ارزشی هم این است که ما برای یک نوع آدم، نسخه داریم و بس!

 

(شهروز براری صیقلانی) نویسنده مدرس ارشد 

رشت _ ، چهارراه استانداری قدیم _ ،خدیجه ی کبری 





به صورت پر از عصبانیت اقای سلیمی نگاه میکنم 

-سلام پدر

-علیک سلام داماد قلابی حالت چطوره ؟ 

-من باید براتون توضیح میدادم میدونم اما واقعا تو ااون شرایط نمیشد

-حالا میشه مثلا ؟ چرا فک کردی الان به توضیحاتت احتیاج دارم؟

حالا که بهم دروغ گفتی الان که دخترم رو تو بدترین شرایط ممکن بردی ؟ 

الان که داشتی دخترم رو دستی دستی برای یک 

ماموریت مسخره به کشتن میدادی؟ ها ؟ چرا فکر کردی به توضیحاتت احتیاج دارم؟

-من میدونم که دروغ گفتم اما باور کنید لازم بود بخدا مهیاس از اول از

همه چیز خبر داشت ما مجبور بودیم فیلم بازی کنیم 

-عذر بدتر از گناه میاری؟ مهیاس هم بابت این قضیه تنبیه میشه بدون شک

-اجازه بدید من توضیح بدم 

وقتی اخمشو و سکوتش رو دیدم وقتو از دست ندادم شاید این اخرین باری بود 

که میتونستم دلشو بدست بیارم و ارومش کنم

-این ماموریت واسم مهم بود چون مدت طولانی ای بود که دنبال این

باند بودیم کارشون فقط قاچاق مواد نبود چند نفر ادم رو هم کشته 

بودن اما چون طوری نشون دادن که انگار خودکشی بوده سندی 

نداشتیم وقتی اون روز توی کلانتری مهیاس خودشو معرفی کرد و گفت 

خوشحال میشه که با ما همکاری کنه سرهنگ گفت این تنها راهه شرکت 

مهیاس بهترین راه واسه نفوذ بود اصلا قرار نبود مسئله به خانواده کشیده بشه 

اما مهیاس نظرش این بود که این بهترین راهه میخواستم بعد از اتمام ماموریت بیام و

حقیقت رو بگم اما هیچ وقت فکرشم نمیکردم 

که کارم به این دیوونگی بکشه 

اخمش هنوز پا برجاست

-تو دقیقا کاری رو کردی که مهیاس میخواست و من سالها بزور 

دور نگه داشته بودمش نمیدونم پیش خودت نگفتی که چطوری سرهنگ 

به یک نفر به این راحتی اعتماد کرد؟ چون اون دختر من بود

سرهنگ سلیمی دوست صمیمی سرهنگ و پدرت!

-سرهنگ سلیمی؟ دوست پدرم ؟ پس شما از اول هم خبر داشتید

بجای شما ما بازیچتون بودیم

-وسط حرف بزرگترت نپر بچه جون تا تهش گوش کن 

برای چند ثانیه ساکت شد 

-یادمه وقتی علی رو کشتن همه ی صحنه های اون جنایت یادمه 

بهترین دوستمو کشتن و من نتونستم کاری انجام بدم حسابی داغون

شده بودم روحیم هر روز خشن تر میشد تورو میدیدم از دور 

و نابود تر میشدم نگاه تو هم مثل من هر روز بدرت میشددیدم کم کم سنگ شدی ترسیدم تمام تنم از اینکه همین اتفاق برای بچه ی منم بیوفته

کشیدم کنار مثل یک ترسو خودم و خانوادم رو پنهون کردم اما فایده ای نداشت تو مهیاس رو پیدا کرده بودی و وارد راهی کردی که من 

ازش دورش کرده بودم مهرداد (همون سرهنگ خودمون) بهم گفت از همه چیز عملیاتتون نقش تو و مهیاس اولش مخالفت کردم تا اینکه باباتو 

دیدم تو خواب بهم گفت راهه بچه ها همواره تو نشو دست انداز 

خودم رو زدم به خریت تا شما ها گولم بزنید اما الان باید جبران کنی 

و بعد بدون اینکه بذاره یک کلمه حرف بزنم رفت 

 

 

 

مهیاس

بابام از در اتاقه شاهین اومد بیرون با ترس میرم سمتش دستش میاد بالا

چشمام رو میبندم دستش دورم حلقه میشه و تو اغوشش فرو میرم

-دختر بابایی حالت خوبه؟

خودمو اساسی لوس میکنم 

-اره خوبم بابا جونم

-حقته الان بزنم با دیوار یکیت کنم اما جلوی مادر این پسره و سرهنگ اجترامت رو نگه داشتم اما این اولین و اخرین بارت بود که بهم دروغ میگفتی 

-قول میدم بابایی

روی سرم رو بوسید و رفت سمت خانواده شاهین مامان شاهین

بعد از احوالپرسی گفت 

-اقای سلیمی اگه اجازه بدید ما اخر این هفته خدمت برسیم برای خواستگاری هر چند یکم دیره شما ببخشید

بابام دستشو گذاشت روی چشمش و گفت –قدمتون روی چشم

نیشم شل شد 

به لباس سفید بلندم نگاه میکنم بالا تنش تنگه و نگین های یکدستی دارهدامن حریرش پوستم رو قلقلک میده موهام رو باز درست کردن و روش یک تور بلند گذاشتن که از پشت تقریبا از دامنم هم بلند تره ارایش صورتم خیلی سادست اما واقعا باعث تغییرم شده

-عروس خانوم داماد منتظرته

اروم به سمت شاهین میرم توی کت و شلوار سفیدش عالی شده 

میگفت چرا فقط تو باید سفید بپوشی منم دارم خوشبخت میشم

با این حرفش باعث شد بابت داشتنش به خودم افتخار کنم

تور روی صورتم رو میده بالا

-مهیاس همیشه کنارم بمون حتی فکر بی تو بودن هم

دستمو میذارم رو لباش 

-هـــــــیس حتی حرفش هم نزن

دستمو میگیره توی دستش 

-بریم پیش بسوی یک شب رویایی 

تا اخر شب با همه زدیم و خوندیم و رقصیدیم 

اخر جشنه حتی دیگه نمیتونم رو پاهام وایسم موقع خداحافظیه 

و شروع ماه عسلمون 

مامان و بابا رو بوسیدم و چند لحظه تو بغلشون موندم اما نذاشتم 

حتی یک قطره اشک از چشمام بریزه به سمت قیافه محزون مهران رفتم

-داداشی تا اینجاشو حلال کن تا بعدا منو شاهین دوتایی اذیتت کنیم

منو تو اغوش برادرانش گرفت 

-اخه چرا تو باید زن یکی بدتر از خودت شی ؟ فک کنم تا بخوام زن بگیرم تو و اون شوهر چلغوزت مو رو سرم نذارین 

یدونه میکوبم رو پاش و با بقیه خداحافظی میکنم به سمت بی ام و 

شاهین میرم سقفش رو باز میکنه و راه میوفته با سرعت مناسب میرونه

-شاهین کجا داریم میریم ؟

-سورپرایزه الان هم یکم بخواب تا برسیم 

سرمو به صندلی تکیه میدم و چشمام گرم میشه

حس میکنم دستشو میذاره زیر بدنم و بلندم میکنه اروم لای 

پلکامو باز میکنم ودستمو دور گردنش حلقه میکنم 

-رسیدیم ؟

-اره چشماتو ببند 

میذارتم پایین 

-چشماتو باز کن 

از دیدین منظره روبروم کپ میکنم

کلبه ای که اولین بار با هم اومدیم دور تا دورش با چراغای ریزی 

تزیین کرده انقدر خوشگله که حد نداره باهم به سمت 

داخل حرکت میکنیم همینکه درو باز میکنم ومیرم تو 

یک عالمه برگ گل رز میریزه روی سرم به در و دیوار اتاق نگاه میکنه پر از بادکنکای قلبیه روی همه بادکنکا نوشته دوستت دارم روی 

یکیشون که از همه بزرگتره نوشته مهیاس

از شوق میپرم بقل شاهین دستمو دور گردنش و پاهام رو دور کمرش حلقه میکنم سرم رو توی گودی گردنش میذارم

-وای شاهینی دیوونتم چقدر اینجا قشنگه

-هدیه ی عروسیمونه به تو

سرم رو بلند میکنم ناخوداگاه تمام نگاهم پر از عشقش میشه

ناخواگاه چشمام میلغزه روی لباش اونم مثل منه 

گرمی لب هاش تمام وجودم رو ذوب میکنه عملیات عاشقانه ی ما از همونجایی که شروع شده همون جا هم وارد مرحله ی دیگه ای میشه

اینبار دنبال قاچاقچیا نیستیم اینبار میخوایم باهم زندگیمونو بسازیم

لباشو ازم جدا میکنه و زیر لب زمزمه میکنه 

-دیوونه وار عاشقتم 

پایان

                               شهروزبراری صیقلانی   رمان دخترانه      آثار شهروز براری صیقلانی   


حتما کلیک کنید رمانکده آغداشلو  


             

 جملات و پاراگراف ها ی بهتر           

شهربانو واثق پنسیلوانیا . 

 

.

زیادی خوب بودن، خوب نیست

زیادی که خوب باشی دیده نمیشوی

میشوی مثل شیشه ای تمیز

کسی شیشه تمیز را نمی‌بیند

و همه به جای شیشه، منظره بیرون را نگاه میکنند

(سیمین بهبهانی)

._____ _ __________________________________________________

. عیب زندگی اینه که هرچی بیشتر می‌گذره

دایره کسانی که میشه بهشون اعتماد کرد کوچیکتر میشه . 

سمیرا پایبندی اصل  

__________________________________________________________

یاد بگیرید محکم بودن را

قوی بودن را، کوه و سنگ بودن را

لازمتان میشود برای وقت هایی که آدم های زندگیتان، دستشان میرود روی نقطه ضعفتان و دلتان را بند میکنند به نبودنشان

یاد بگیرید که هیچ جای زندگی جواب محبت هایتان چیزی نمیشود که شما میخواهید

از من به شما نصیحت؛ قوی بودن را یاد بگیرید برای تمام روزهایی که قرار است تنتان بلرزد از آدم هایی که قلبتان را میلرزانند

حسین منزوی 

.______________________________________________________

دردِ نی که می‌نویسند را جد‌ی‌تر بگیرید

از بیکاری نمی‌نویسند

ن برعکسِ مردها کارهای زیادی برای بیکاری‌هایشان دارند

لاک می‌زنند

گیسو می‌بافند

مستانه می‌رقصند

اما زنی که می‌نویسد، جای تامل دارد

(سارا اسدی)

_______________ _________________________ ________________

درخت ها می میرند

عده ای عصا میشوند دستی را میگیرند

عده ای تبر میشوند بر نسل خویش

عده ای چوب کبریت میشوند برای سوزاندن تبار خویش

و عده ای تخته سیاه میشوند برای تعلیم اندیشه ها

جلیل غدیری اثر. سرزمین سبز ، دیباچه . خط آخر 

______________ ___________________________________________

. که عقل تونست جلوى احساستو بگیرِه یعنى دل دیگه خَستَس!

_________________________________________________________

اینجا عشق را فروختند با پولش نردبانی بلندتر خریدند

رفتند به آسمان تا خدا را ملاقات کنند

غافل از اینکه خدا” دیشب مهمان چشمان کودکی بود که گرسنه خوابید

____________________________________________________

دلنویس خیس. نشر منثور مجد. بقلم شین براری. صفحه 244، خط هفتم

. سعید به یکی از دخترای کلاس داشت میگفت ؛ . آرزو می‌کنم که تو جیبِ لباست پول پیدا بشه یا یک موزیک که مدت‌ها دنبالشی” و هیچ نشونه ای ازش نداری رو یهو یک جا پیدا کنی ، و یا وقتی که دارن ازت تعریف می‌کنند یهو از اونجا رد بشی

اینا شاید کوچیک باشه اما حالتو خوب می‌کنه

. ، سعید رفت و سر جاش نشست و چنان نعره ای کشید از درد که هیچ پونسی روی هیچ صندلی ای .قادر به شکستن رکوردش نبود . 

دختره خندید ، دیدی چه ساده تونستم حالش رو خوب کنم !.  

__________________________________________________________

رمان مرد فروپاشیده. از نشر آبرنگ ،بقلم شهروز براری صیقلانی ،صفحه 126خط اخر پاراگراف اول . 

مرد بغل نمیخواد ، مرد یکیو میخواد که بغل بخواد

.__________________________________________________________

  اثر نیلیا صفحه 375 نشر پوررستگار گیلان . بقلم شین براری 

    ، نیلیا گفت ؛ اَفسرده ها بیمار نیستن فقط دنیارو بیشتر از بقیه فهمیدن

._________________________________________________________

اثر مریم السادات. بقلم شین براری ، 320صفحه ی پاراگراف اول . 

 

خانم مظلومی گفت؛ .زِندگی بِهم یاد داد همیشه منتظرِ غیر منتظره ها باشم سطل و جاروب رو برداشت و رفت اون دست خیابون ، که صدای جیغ ترمز ماشین سکوت رو شکست . یعنی واقعا داشت شعار میداد برام؟ پس چرا منتظر غیر منتظره ها نبود و تصادف مهیبی کرد!? خب از فردا منتظر یه خدمتکار جدید توی قسمت خدمات و نظافت تیمارستان باشم بد نیست؟ 

شایدم که با دست و پای گچ گرفته بشکل مومیایی بیاد سر کار !? خب اینجا ایرانه ، هیچی وحید نیست . وحید اسم پسر بود یاکه بعید ؟! جفتش دو تاست . 

_________________ __________________________________

اثر نیلیا صفحه 264 پاراگراف دوم. ، 

آمنه گفت؛ نیلیا جون از بس رویا بافتی که تو رو با ننه قمرانی هم اتاق کردن ، چطور نفهمیدی تا حالا !. اون با هشتاد سال سن مشغول کاموا بافی ، تو هم با شانزده سال سن مشغپل رویا بافی خخخ. اما از من بهت نصیحت. که توی زندگیت دنبال مردی نباش که موهاتو ببافه

بلکه مردی رو بخواه که بتونی خوب و بدونِ ترس باهاش رویا ببافی

مردی که بلد باشه دنیات رو رنگی کنه ، نه اینکه با دروغاش تو رو رنگت کنه ! نیلیا که محو جملات آمنه شده بود ، بسختی آب دهانش را قورت داد و با چشمانی گرد و منبسط پرسید؛ شما خیلی توی عمرت شوهر کردی؟ مثلا چندبار؟ 

آمنه از بالای عینک و با اخم نیم نگاهی کرد و گفت؛ من اینا رو توی مجله خوندم ، حتما ک نباید تجربه کنیم ، گاه میتونیم از مجله بخونیمش یاد بگیریم .نیلیا که توی ذوقش خورده بود گفت؛ شاید از بس مجله خوندی که الان اینجایی ، اگه سالم بودی که نمی اوردنت دیوانه خانه! من اگه میبینی اینجام قراره زود مرخص بشم ، ولی تو باید اینجا بمونی . 

آمنه از روی تخت ننه قمرانی بلند شد و با غضب دمپایی هایش را پا کرد تا به تا و مجله و خودکارش را برداشت و زیر چارچوب درب یک مکثی نمود برگشت و به نیلیا گفت؛ ، اصلا میدونی چیه؟ از قدیم گفتن کبوتر با کبوتر ، قاز با قاز ، منی که عقابم ،چرا دارم با تویی که گنجشکی پرواز میکنم؟ تو حتی سوات (سواد) خوندن نویشتن نداری ایششششش 

نیلیا از ننه قمرانی پرسید؛ این منظورش از قاز با قاز ، همون باز با باز بود ننه قمرانی جون؟ ولی ننه قمرانی بر سرعت بافتن شال کامواییش افزود و با میل کاموای کج خود یکی از روی ، یکی از زیر ،یکی را ول میداد و پیش میرفت. 

__________________________ ____________________________ 

.پسرک رودخانه ی زر ، اثر داستان بلند نشر علی. شین براری. صفحه 174. خط پنجم  

اقای اسدی به داوود نگاه کرد و گفت؛ نکته ی اول اینکه از این به بعد به همه بگو تو رو دیوید صدا کنن . نکته سوم اینکه با زندگی نساز

زندگی رو بساز

نکته ی دوم رو اخر گفتم چون مهمه تره ، اینکه ، .حواست به آدم های دور و برت باشه . آخر شدن تو جمع چندتا قهرمان بهتر از اول شدن تو جمع چندتا احمقه

._____________________________________________________

اثر رودخانه ی زر ، محله ی ضرب ، نشر منثور مجد ، شهروزبراری . اپیزود سوم ، صفحه 285 پاراگراف دوم   

_ با صدای آژیر آسانسور از عمق خواب به بیداری پرت میشم ،

صدای آژیر آسانسور و ضربات محکم به دربش نشان دهنده ی گیر کردن خانم عمودی همون همسایه ی بی سایه و لاغر اندام واحد 13 در آسانسور ساختمانه . با خودم فکر کردم و گفتم ؛ 

روزگار عجیبی‌ست . وآدمها وقتی میخواهند به تو نزدیک شوند، دروغ میگویند ، وقتی میخواهند بروند، راست میگویند و هرگز به یاد نمی‌آورند که تمام بودنشان همان دروغ اولی بود که به رویشان نیاوردی. خدایا تو کیو داری که اینقدر آرومی؟ .حواست باشه به کی میگی رفیق ،من حاضرم ۲ تا ۵۰ تومنی داشته باشم تا ۱۰۰ تا ۱ تومنی . از آخرین باری که خوب بودم هنوز خستم . یاکریم پشت پنجره اتاقم نشسته و به تفاوتش با گنجشک فکر میکنم ، چون یاکریم 

نزدیکش که میشن تا احساس خطر نکنه پرواز نمیکنه خِنگ نیست، مهربونه . فکر میکنه همه مثل خودشن و قصد ندارن بهش آسیب بزن .

کاش یکی به دیگران میگفت ؛ ، یاکریمای زندگیتونو اذیت نکنید چون خنگ نیستن، مهربونن. 

در همین لحظات آنسوی شهر ،دخترک کتانی پوش با کیف مدرسه درون اتوبوس به فکر فرو رفته که مداد سفید در مداد رنگی چه کاربردی دارد؟ و در پاسخی احساسی و متناسب با احساسات دختری نوجوان ، با خودش میگوید ؛ مداد سفید به جرم پاکی و شفافی و منزه بودنش همیشه تنهاست و هیچکی سراغش نمیره ، دقیقا مثل من، منی که همیشه تنهام و دست نخورده .   

__________________________________________________

 

 

 

              


      چکیده از جلسات آموزش نویسندگی
       مدرس شهروز براری صیقلانی

 

 

  ژوبلاگ آموزش نویسندگی کلیک کنید

آموزش نویسندگی خلاق با استاد شهروز براری صیقلانی 

 

 

چکیده موضوع جلسه ششم[][] آموزش نویسندگی خلاق سطح پیشرفته با استاد شهروز براری صیقلانی کانون پویندگان دانش

 

هنرجویان عزیز ، بیگانگی پدیده ای هستش به قدمت زندگی انسان که معنای بسیار وسیعی داره. دامنه ی مفهوم این پدیده از غربت رمانتیک که حاصل دلتنگی و بازگشت به کودکی و روستاست، شروع میشه و تا غربت روان شناختی که حاصل فرار از خویشتن و یا نتیجه ی احوال ی و اجتماعی است، امتداد داره . این پدیده در برخی دوره ها به دلایل مختلف شدت گرفته . در عصر کنونی ساکنان سرزمین فلسطین به دلیل رویارویی با بحران هایی مانند آوارگی و غربت، ترس از استعمار و فشارهای اقتصادی و ی، بیش از دیگران گرفتار این پدیده شدن. 

 جبرا ابراهیم جبرا ادیبی است فلسطینی که رنج هم وطنان خود را در این فاجعه احساس کرده و آن را در آثار خود نشان داده. ""البحث عن ولید مسعود"" از داستان های اونه ، که به طور چشمگیری این پدیده را منعکس ساخته به گونه ای که در آن بیگانگی ذاتی و اجتماعی و فرهنگی با نشانه های متعدد آن و به شیوه جریان سیال ذهن قابل بررسی هست. بکارگیری این روش امکان بروز اندیشه و ذهنیت شخصیت ها را فراهم می کند و درنتیجه از بیگانگی درونی آن ها تصویری به دست میده . تطبیق الگوهای روایت شناسی بازتاب مفهوم بیگانگی را آشکار می سازه . 

 

 

جلسه هفتم ، چکیده [][]

 

[][]چکیده موضوع تدریس جلسات آموزش نویسندگی خلاق سطح پیشرفته توسط استان براری کانون پویندگان دانش

      

زبان با دین، مذهب، جنسیت، سن، شغل، محیط، شرایط اجتماعی، و تحصیلات گویندگان پیوند داره و همین موارد از عوامل ایجاد تیپ های شخصیتی در افراد میشه . مبحث تدریس بنده در این جلسه ، بررسی کارکرد زبان در تیپ های شخصیتی داستان های کوتاه مانند یکی بود یکی نبود، شاهکار، تلخ و شیرین، کهنه و نو، غیر از خدا هیچ کس نبود، آسمان و ریسمان، قصه های کوتاه برای بچه های ریش دار، و قصة ما به سر رسید سید محمدعلی جمال زاده ست. در این راستا نخست تیپ های شخصیتی داستان و ویژگی های خَلقی و خُلقی هریک از تیپ ها مشخص میکنیم سپس با توجه به هدف اصلی مؤلفْ داستان ها، شرایط اجتماعی، متغیرها و مؤلفه های موجود، و رابطة کارکردهای زبانی با تیپ های مورد نظر را باید یک به یک بررسی کنیم ؛ به ویژه زبان، واژه ها، و عبارات متناسب با تیپ ها از لحاظ طبقة اجتماعی، شغل، تحصیلات، دین و مذهب، جنسیت، تابو، محیط، و مناسبات قدرت رو براتون به وضوح و شفاف آشکار میسازم تا دیگه سرکار خانم مرادیانی مثل جلسه یکشنبه با بنده یکی به دو نکنن که دلشون میخواد برای همه ی شخصیت های رمان یا داستان کوتاهشون با یک لحن و با یک دایره ی واژگان ثابت و مشترک دیالوگ بنویسند . (خنده ) 

. به محتوای این جلسه و جلسه بعد میشه به چشم یک پژوهش نگاه کرد و البته این پژوهش حال استمراری بنده به شیوة توصیفی و داده ها با استفاده از روش تحلیل محتوا با ابزار کتاب خانه بررسی خواهد شد. و از اکنون بنده یعنی شهروز براری صیقلانی به شما ضمانت میکنم که فارغ از نتیجه ی کتبی و مغادلاتی جلسه بعد ، بی شک باید خدمتتان عرض بدارم اقای جمال زاده نیز از دایره ی واژگان مختص و متمایز هر شخص فراخور رده ی اجتماعیش استفاده میکرده اینکه جمال زاده به عوامل غیر زبانی مؤثر در زبان شخصیت ها با آگاهی و هدف توجه داشته و توانسته با به کارگیری درست متغیرها به القای بهتر مفاهیم اجتماعی در داستان ها کمک کنه.

__ بطور مثال در یکی بود یکی نبود، با توجه به تعداد شخصیت ها، از متغیرها بیش تر استفاده کرده و دو متغیر دین و مذهب و شغل بیش ترین تأثیر را در زبان شخصیت ها داشته .

بیشتر. 

 

[][]جلسه دهم 

چکیده ی موضوع آموزش نویسندگی خلاق سطح پیشرفته :

مسأله ی اصلی در مبحث تدریس من برای جلسه ی سه شنبه ی پیشه رو ؛ پیدا کردن و تحلیل پیوندها و ارتباط های بین ادبیات معاصر فارسی به ویژه داستان کوتاه فارسی که نوع ادبی جدیدی است و در پیشینه ادبی ایران به این شکل خاص وجود نداشته ؛ با میراث عظیم ادبیات فارسی است. برای این منظور، از نظر بنده نوعی (استاد آموزش فن نویسندگی خلاق کانون پویندگان دانش شهروز براری صیقلانی) یکی از داستان های کوتاه سیمین دانشور به نام «مار و مرد» گزینه ی مناسبیه . تا که انتخاب و بر اساس نظریه بینامتنیت بررسی و تحلیل بشه. روش این پژوهش، توصیفی - تحلیلی و چهارچوب نظری آن بر مبنای نظریه بینامتنیت به ویژه دیدگاه ژرار ژنت در این حوزه پایه ریزی خواهد شد . این چهارچوب از طریق مطالعه ی زمینه موضوع و بررسی ادبیات پژوهش و آثار مرتبط در حوزه نظری و با بررسی وبازکاوی متن داستان مار و مرد و ارتباط آن با متون دیگر با استفاده از منابع تحقیق ترسیم خواهد شد . امید ان دارم که نتایج این پژوهش، بازگو کننده ارتباط وسیع داستان با متون مختلف همچنین عناصرمختلف فرهنگی ما باشه . پس جلسه ی آینده هرکدام باید پس زمینه ی ذهنی خودتون رو با این مورد و جهت زاویه ی نگاهتون به مبحث رو با بنده هم راستا کنید تا به درک درستی از محتوای اموزشی برسید . 

پاییز1390رشت بارانی ،کانون پویندگان دانش ، 

 

 

ژانر جنایی/کارآگاهی یکی از ژانرهای ادبی ای هستش که می توان پیدایش آن را به گفتمان مدرن نسبت داد، از ارتباط این دو با یکدیگر سخن گفت چرا که میان عناصر اصلی داستان های جنایی/کارآگاهی (کارآگاه، توجه به جزئیات و .) با گفتمان مدرن و نظام معرفت شناسی آن ، تجربه گرایی (پوزیتیویسم)، ارتباط معناداری وجود داره تا آنجا که می توان این ژانر ادبی و عناصر آن را انعکاس دهنده گفتمان مدرن و نظام معرفت شناختی آن ، تجربه گرایی ، دانست. اما نباید ارتباط این دو (ژانر جنایی/کارآگاهی و گفتمان مدرن و نظام معرفت شناختی آن یعنی تجربه گرایی ) را ارتباطی یکسویه دانست؛ اگر با دیدی تبارشناسانه به ارتباط این دو بنگریم، خواهیم دید که ژانر جنایی/کارآگاهی که خود محصول مدرنیته و نظام معرفت شناسی آن است با القاء این باور که تنها راه رسیدن به حقیقت (شناسایی مجرم) استفاده و کاربست روش های تجربه گرایی است، به طرد سایر نظام های معرفت شناختی رقیب پرداخته، سبب استیلا و سلطه گفتمان مدرن و نظام معرفت شناختی آن می شه. به تعبیری دیگر تبارشناسی ژانر جنایی/کارآگاهی خبر از پیوندی ناگسستنی میان قدرت و ژانرهای ادبی می ده.

 

چکیده ای از موضوع جلسه یازدهم شهروزبراری صیقلانی پاییز 1390

 


    مردی ایستاده در باد !.             امید  مظلومی   . . . . 


 تابستان و تب تند و پر عطش روزهای طولانی و داغ شهریور از شهر خیس رشت گذشت و تقویم به خط تقارن رسید و گذر ایام به ماه مهر نشست . در پستوی شهر خیس و باران های نقره ای مردی دستانش را در جیب هایش پنهان نموده تا خالی بودنش را از چشم روزگار مخفی کرده باشد ، مردی با ته ریش طلایی رنگ که گویای بی توجه بودنش به امورات روزمره است و بی انگیزگی اش را عیان میسازد درون شیشه ی مغازه ای تعطیل نگاهی به انعکاس تصویر خویش در قاب شیشه ای ویترینی خالی از همیشه می اندازد ، صورت کشیده و سفید و روشنش ، کمی بیشتر از روزهای پیش بی رنگ و بی روح بچشم می اید . مرد نفسی عمیق درامیخته با حسرت میکشد و سرش را به معنای تاسف تکان میدهد و راه می افتد ،چند گام کوتاه و با بی میلی برداشته و مکثی میکند ، از خود میپرسد که از این طرف به کجا میرود؟ از مسیری که امده مجدد بازمیگردد و بی هدف شهر را زیر قدمهایش میپیماید و از کوچه پس کوچه های به هم گره خورده ی شهر میگذرد ، طی سالهای متمادی غیبتش اکثر شهر عوض گشته و اثری از خاطرات کهنه و قدیمی در ان نمانده ، مرد میانسال و بلند قامت به رهگذران بی اعتناست ،اما ظاهر و قد کشیده اش سبب پر رنگ دیده شدنش میشود و جلب توجه میکند برخی بی اعتنا از کنارش میگذرند ، برخی دیگر خیره به وی میشوند زیرا اندوه ناک و محزون است با کوله باری از غم بروی شانه هایش به پیش میرود . قدم های بی هدفش او را به کوچه های باریک و تنگ ، مسیر های خاکی و سنگ و کوچه های تاریک و سرد میکشد. دیواری خشتی به چشمش اشنا میرسد. و لبخندی نامحسوس را به لبش مینشاند. گویی پس از غربتی طولانی یک تکه ی اشنا و حرمت پوش از دیوارهای شهر را یافته که از جبررتغییرات و ساخت و ساز های شهری جا مانده و همچون خودش نجیب و یکدست وفادار به اصلش مانده ، مرد حین عبور از کنار دیواری بلند با اجرهای نارنجی دستی به حاشیه ی دیوار میکشد و در خیالش با دیواری قدیمی و قطور تجدید بیعت میکند ،     

 پل باریک خاطراتی کهنه و قدیمی   پل  قدیمی. بر روی  رودخانه  زرجوب  رشت 

او عاقبت همزمان با ابری سیاه و لجباز به بازارچه ی قدیمی و دکه های زهوار در رفته چوبی میرسد و از مسیرهای پیچ در پیچ بین دکه ها و کنارگربه ای ابلق میگذرد و سمت پل باریک رودخانه ی زر پیش میرود  

در خط قرینه ی پل می ایستد رو به بازوی بلند رودخانه و به جریان پر شتاب اب خیره میماند ، گویی کسی از درون وجودش و با نجوایی بیصدا زمزمه میکند که » لب رود نشین و گذر عمر ببین سراپاغرق درافکاری ناشناخته مات ومبهوت ماند،

او یک قدم جلوتر از رد پایش درست وسط خط قرینه ی پل باریک و زهوار در رفته ی قدیمی می ایستد ، تا زمان لنگ لنگان از برابرش بگذرد  

چشمانش نافض و نگاهش گیراست. 

نسیم سردی از فراز رودخانه وزید و بروی پل بر قامت کشیده مرد پیچید و سوی برگ خشکی در نوک درختی در حاشیه ی رود شتافت و برگ زرد را از شاخه جدا نمود ، برگ در هوا با نسیم رقصید ، پیچ و تابی برداشت و در هوا پرواز کرد و سمت پل امد و بر کفش خاک گرفته ی مرد بوسه ای زد زرد. مرد از دیدن برگ زرد غرق در حیرت ماند و سوالی شد در ذهنش مخشوشش شد مطرح !?.  

او گویی در زمان گم شده . و نمیداند چه وقتی از سال و گذر ایام است . 

مدتهاست که برایش روزهای هفته و ماه توفیری چندانی ندارد. 

رهگذران از روی پل گذشتند و هریک سوی روزمرگی هایشان شتافتند ، مرد میانسال از جریان خروشان رود که از بلندای گیسوی سفید البرز و چهل گیس دماوند سرچشمه میگیرد خیره ماند ، رودی که به شهر میرسد سرکش میشود و گاه در گذر از پیچ تند و پر شیبی طغیان میکند ، از نظرش چشمه ی زلالی که از چکیدن قطرات برف زیر تلالوی تابش افتاب زاده شده است هر چه سمت دریاچه ی خزر پیش میرود همیق تر و کثیف تر میشود و الوده به هر پیشامدی که از جریانش بهره میبرد تا ناخالصی هایش را به تن اب زلالش بسپارند . 

دقیقا همچون داستان و روایت زندگی خودش که از کودکی با تمام فراز و فرود هایش سمت خلاف ارزوهایش گذشته    

novel by shin brary      


تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها

LIMITLESS این سایت من است سخنان حکیمانه شبنم خیال درمانگاه تخصصي فایل کده جديدترين و برترين مقاله هاي علمي هر چی بخوای هست